شعر در مورد فرهنگ و هنر
شعر در مورد فرهنگ
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد فرهنگ برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
نکند بوسه بمیرد
خبرش گم بشود
دل شکستن نکند
مایه ی فرهنگ شود
شعر در مورد فرهنگ
ای عشق هزارنام خوش جام
فرهنگ ده هزار فرهنگ
بی صورت با هزار صورت
صورت ده ترک و رومی و زنگ
شعر در مورد فرهنگ بومی
کار ما بگذشت از فرهنگ و سنگ
بیدلان عشق را فرهنگ نیست
راست ناید نام و ننگ و عاشقی
درد در ده جای نام و ننگ نیست
شعر در مورد فرهنگ ایران
گفت بر دوخته مرا شعری
خواجه خیاطی از سر فرهنگ
معنی او چو ریسمان باریک
قافیت همچو چشم سوزن تنگ
شعر در مورد فرهنگ ایرانی
جام صبوحی نوش کن قول مغنی گوش کن
درکش می و خاموش کن فرهنگ بی فرهنگ را
عامان کالانعام را در کنج خلوت ره مده
الا ببزم عاشقان خوبان شوق شنگ را
شعر در مورد فرهنگ و هنر
بنده نخواند کنون جز غزل نوخطان
کاب دو چشمم بشست دفتر فرهنگ را
اشک من گوژ پشت دید گه ناله چرخ
گفت که ای خوش نوا، ترک مکن چنگ را
شعر در مورد فرهنگ بومی ایران
به دست خویش بگشودم بلای بسته را، آری
چنین باشد که بر شخصی دل فرهنگ دربندد
گر او را صد گنه باشد، چو بر یادش دهم حالی
ز چستی هر گناهی را به عذر لنگ دربندد
شعر در مورد فرهنگ آپارتمان نشینی
نه ذوق هنر دارم و نه محو کمالم
مجنون توام دانش و فرهنگ من اینست
با هر که طرف گشته ام آرایش اویم
آئینه ام و خاصیت جنگ من اینست
شعر در مورد فرهنگ بومی اصفهان
نقشم کسی از سعی چه فرهنگ برارد
نقاش مگر از صدفش رنگ برارد
عمریست که با کلفت دل میروم از خویش
خود را چقدر آینه با زنگ برارد
شعر در مورد فرهنگ بختیاری
ز چرخ سفله چه باید مرا که نام بلند
ز حسن مخبر و فرهنگ نامدار خودست
چرا بیاری هر کس توقعم باشد
که هر که هست درین روزگار یار خودست
شعر در مورد فرهنگیان
میشود ساکن خاک در میخانه عشق
هر که از خانه فرهنگ برون می آید ج
ان می گشت مگر دیده خواجو که ازو
دمبدم باده چون زنگ برون می آید
شعر در مورد فرهنگ بومی گیلان
هیچ گنجی نیست از فرهنگ به
تا توانی رو هوا زی گنج نه
روی هر یک چون دو هفته گرد ماه
جامه شان غفه، سموریشان کلاه
شعر در مورد فرهنگ بومی مازندران
از چوب و گل و سایه بیدست بهارش
عشق تو کسی را که ز فرهنگ برآرد
نومید مباشید که با جاذبه عشق
معشوقه خود کوهکن از سنگ برآرد
شعر در مورد فرهنگ بومی تهران
گله آهوی وحشی راشبان درکارنیست
بر دل سوداییان عشق ،فرهنگ است بار
شیشه سربسته خون دردل کند مخموررا
طوطی خاموش برآیینه چون زنگ است بار
شعری در مورد فرهنگ بومی ایران
گردش چشمت به فلاخن گذاشت
عقل من و دانش و فرهنگ من
نیست رهایی سر زلف ترا
گر به فلک می روی، از چنگ من
شعر در مورد فرهنگ
بیشتر بخوانید :
شعر در مورد اردبیل
شعر در مورد اسم سعید
شعر در مورد اسم زهرا
شعر در مورد اسم رها
شعر در مورد اسم رعنا
- ۹۷/۰۷/۰۸